دردوونه
دقت کردید هر وقت تو زندگیتون یه روزنه امید پیدا میشه سریع یه پتروس فداکار پیدا میشه انگشتش رو میکنه توش !!! .:))
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش اومدین امیدوارم ازش خوشتون بیاد و امیدوارم اگه نظر ندین کچل شین :دی




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 19
بازدید ماه : 144
بازدید کل : 78526
تعداد مطالب : 94
تعداد نظرات : 428
تعداد آنلاین : 1





کمی تا قسمتی طنز


نويسندگان
parmida

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 23:9 :: نويسنده : parmida

کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست.
مردک روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی از کشیش پرسید:
پدر روحانی روماتیسم از چی ایجاد می شود؟
کشیش هم موعظه را شروع کرد و گفت: روماتیسم حاصل مستی و میگساری و بی بند و باری است.
مردک با حالت منفعل دوباره سرش گرم روزنامه خودش شد.
بعد کشیش از او پرسید: تو حالا چند وقت است که روماتیسم داری؟
مردک گفت من روماتیسم ندارم اینجا نوشته پاپ اعظم دچار روماتیسم بدی است!

 
سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 22:44 :: نويسنده : parmida

ما ایرانیا خدایی اخریشیم

اگه اینا میدونستن رو تابلو چی نوشته بازم با این لذت نگاه نمیکردن

 
سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 22:41 :: نويسنده : parmida

در اوزاکا، شیرینی‌سرای بسیار مشهوری بود.

شهرت او به خاطر شیرینی‌های خوشمزه‌ای بود که می‌پخت.

مشتری‌های بسیار ثروتمندی به این مغازه می‌آمدند، چون قیمت شیرینی‌ها بسیار گران بود.

صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوش‌آمد مشتری‌ها به این طرف نمی‌آمد.

مهم نبود که مشتری چقدر ثروتمند است.

 

یک روز مرد فقیری با لباس‌های مندرس و موهای ژولیده وارد فروشگاه شد و عمداً نزدیک پیش‌خوان آمد.
قبل از آن‌که مرد فقیر به پیشخوان برسد،

صاحب فروشگاه از پشت مغازه بیرون پرید و فروشندگان را به کناری کشید و با تواضع فراوان به آن مرد فقیر خوش‌آمد گفت و با صبوری تمام منتظر شد تا آن مرد جیب‌هایش را بگردد تا پولی برای یک تکه شیرینی بیابد!

صاحب فروشگاه خیلی مؤدبانه شیرینی را در دست‌های مرد فقیر قرار داد و هنگامی که او فروشگاه را ترک می‌کرد، صاحب فروشگاه همچنان تعظیم می‌کرد.

وقتی مشتری فقیر رفت، فروشندگان نتوانستند مقاومت کنند و پرسیدند که در حالی که برای مشتری‌های ثروتمند از جای خود بلند نمی‌شوید، چرا برای مردی فقیر شخصاً به خدمت حاضر شدید.

صاحب مغازه در پاسخ گفت:

"مرد فقیر همه‌ی پولی را که داشت برای یک تکه شیرینی داد و واقعاً به ما افتخار داد.
این شیرینی برای او واقعاً لذیذ بود.

شیرینی ما به نظر ثروتمندان خوب است، اما نه آنقدر که برای مرد فقیر، خوب و باارزش است. "

 
سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 22:29 :: نويسنده : parmida

 
دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 19:28 :: نويسنده : parmida

یک بنده خدایی، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میکرد. نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردی و ساحل طلایى انداخت و گفت :
- خدایا ! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى ؟
ناگاه، ابرى سیاه، آسمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت :
- چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من ؟
مرد، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت :
- اى خداى کریم ! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم !



ادامه مطلب ...
 
دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 17:8 :: نويسنده : parmida

به من قول دادی ...

منو ترک نمیکنی ...

راستی ...

الآن کجایی؟

منبع:کمی تا قسمتی طنز(ایدین)

 
دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 15:45 :: نويسنده : parmida

جامعه ی ما یه مشکل خیلی خیلی بزرگ داره که اسمش هست:

                                                  " کرم یخچال"

این کرم ها  در یخچال رو باز میکنن,مدت ها بهش خیره میشن و بعد در یخچالو میبندن!

 
دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 15:34 :: نويسنده : parmida

الان شما اگه همینطوری بیکار هم نشسته باشید تو خونه
از نظر پدر و مادرتون، بچه همسایه یا بچه فامیل بهتراز شما بیکار میشینه !

 
دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 1:41 :: نويسنده : parmida

پسر: عزیــــــــــــزم!!!

دختر: جووونـــــم!!!

پسر: گــــــــــلِ من!!!

دختر: جانــــم؟؟

پسر: عشــــــقم!!!

دختر: جان؟؟؟

پسر: زندگـــی من!!!

دختر: بله؟؟؟

پسر: نفسِ من!!!

دختر: زهـــرمار! بازم اسمم یادت رفته؟؟؟!!

 
یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:, :: 3:20 :: نويسنده : parmida

میزنه بارون بازم به پشت شیشه

ساعتو نگاه بکن,بازم که شیشه

دوباره غروب شدو دلم گرفته

بزنم باز دوباره,سنگو به تیشه؟

شر شر خیابونا و ناودونارو

کاش میشد بهار بشه واسه همیشه

باز تلاقی کرده چشمام با نگاهت

توی چشمای سیات انگار اتیشه

بیخیال بازی شو بازم میبازم

در مقابل تو دل همیشه کیشه

عاشقا یکی یکی به هم رسیدن

پس چرا قصه ی ما تموم نمیشه؟

عشقه تو کرده نفوذ توی وجودم

گل میتونه بمونه زنده بی ریشه؟

دلمو نگاه نکن آروم گرفته

خدا چشمک زدو گفت مال تو میشه !

شاعر: نسترن قیومی پور