دردوونه
دقت کردید هر وقت تو زندگیتون یه روزنه امید پیدا میشه سریع یه پتروس فداکار پیدا میشه انگشتش رو میکنه توش !!! .:))
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش اومدین امیدوارم ازش خوشتون بیاد و امیدوارم اگه نظر ندین کچل شین :دی




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 73
بازدید کل : 78455
تعداد مطالب : 94
تعداد نظرات : 428
تعداد آنلاین : 1





کمی تا قسمتی طنز


نويسندگان
parmida

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, :: 21:21 :: نويسنده : parmida

برای اینکه با چگونگی موضوع آشنا شوید یک مثال می‌آوریم بدین شکل که اسم و فامیل خودرا روی برگه کاغذی می‌نویسید و بر اساس حروف و اعداد ذکر شده برای هر کدام،به رنگ مربوطه دست پیدا می‌کنید.

مثال : لیلا جلالی

ل3  ی3   ل3   الف1  ج1  ل3  الف1  ل3  ی3
سپس اعداد را با هم جمع می‌کنیم:
21=3+3+1+3+1+1+3+3+3

باز هم دو عدد را با هم جمع می‌کنیم:
3=1+2 عدد 3 مربوط به رنگ زرد است.
حال میتوانید مشخصات خود را بخوانید.

 

صورتی

دارای قدرت جسمی بالایی هستید بخاطر اراده ی بالایی که دارید میتوانید رویاهایتان را به راحتی به واقعیت تبدیل کنید. با مسئولیت ها به راحتی کنار می‌آیید و می‌توانید دیگران را در حل مشکلاتشان راهنمایی کنید.از نظر عاطفی فردی قوی و عمیق هستید.صمیمیت بیش از اندازه با دیگران سخت است.

قرمز

بسیار جاه طلب بوده و گاهی برای رسیدن به اهداف خود ممکن است از دیگران هم مایه بگذارید. قرمز رنگ حیات و جسارت است.همیشه تلاش دارید که آشکارا به فعالیت بپردازید و مورد توجه قرار بگیرید.بسیار خونگرم هستید و بسادگی تحریک می‌شوید. ممکن است در اوج شادی نیز ناگهان و با کوچکترین بهانه ای اخمهایتان در هم رفته و به لاک خود فرو بروید.باید سعی کنید که از انرژی فوق العاده تان در جهت مثبت استفاده کنید.

زرد

بسیار تیز هوش هستید.شخصیتی بسیار خوش بین و فعال دارید. هرگز در ابراز آنچه می‌خواهید بر زبان بیاورید کم نمی آورید.بخاطر زنده دلی ابتکار و مستعد بودنتان در بر قراری ارتباطی خوب با دیگران همیشه دور و برتان پر از دوستان مختلف خواهد بود.با وجودی که روحیه ی بسیار شادی دارید هرگز احساس رضایت نخواهید کرد مگر اینکه شادیهایتان را با دیگران تقسیم کنید.تنها ایرادی که ممکن است داشته باشید قدرت تخیل و تجسم بیش از اندازه تان است که گاهی شمارا در خود غرق می کند!اگر نتوانید انرژی و توانتان را در مسیر درستی هدایت کنید در آخرخواهید دید بیشتر کارهایی که با هدفی مشخص شروع کرده اید ناتمام مانده اند.

طلایی

در هر چیزی فقط حد بالای آن می تواند رضایت خاطر شمارا بر آورده کند. از طرف دیگر رفتار و کلامتان چنان جذابیتی دارد که به ندرت ممکن است کسی با شما آشنا شود ولی شیفته تان نشود. دانش و آگاهی شما نسبت به زندگی غیر قابل توصیف است. به هر چیزی با خوش بینی زیاد نگاه می کنید. می توانید معلم خوبی باشید و تمام تجربیاتتان را به دیگران نیز انتقال دهید.شرایط منفی را می توانید به بهترین موقعیت ها تبدیل کنید.

نیلی

زندگی شما بیشتر به زندگی عارفان شباهت دارد. با عشق و علاقه ای که به پاکی و زیبایی های دنیا دارید می‌توانید توان و شادی فوق العاده ای به افراد افسرده ببخشید .علاوه بر روحیه و شخصیت نوع دوست و انسان پروری که دارید ازیک حس ششم بسیار قوی برخوردارید که از این طریق نیز می‌توانید براحتی از مشکلات مردم با خبر شوید.

سبز

برای شما خیلی مهم است که برنامه روزانه داشته باشید.نظم و انضباط برایتان اهمیت زیادی دارد.بندرت ممکن است زنگیتان آشفته و بی هدف باشد. دیگران اغلب برای گرفتن راهنماییهای جدی نزد شما می‌آیند.برای حل مشکلات دیگران بشدت حرص می‌خورید.تکامل شخصیتی برایتان بسیار حائض اهمیت است و برای وسعت بخشیدن به دانش خود هرگز از آموختن دست بر نمی‌دارید. ترجیح می‌دهید بجای از شاخه ای به شاخه ی دیگر پریدن روی هدف ثابتی به فعالیت بپردازید.

بنفش

عاشق کند و کاو و جستجو در عمق هر پدیده هستید و شاید هم به همین دلیل عشق به علوم ماوراء الطبیعه در شما به حد کافی رشد کرده است.این باعث شده به رشته هایی چون فلسفه روی آورید هیچ اتفاقی را به راحتی قبول نمی‌کنید. مگر آنکه خودتان آنرا شخصا تجربه کرده باشید .برای حل مشکلات نیز راه حل را در درون خود می جویید. عاشق تنهایی هستید و هماهنگ شدن با دیگران کمی برایتان مشکل است.

آبی

به احتمال قوی دیگران شما را شخصی بدون تعارف و غیر تشریفاتی می‌دانند و شاید هم به همین دلیل برایشان جالب توجه هستید.آزادی برایتان ارزش زیادی دارد و هرگز نمی‌توانید در محیطی کار کنید که به شما تحکم شود و یا زیر نظر قرار دارید. اگر این همه دنبال تنوع هستید به این دلیل است که اعتقاد زیادی به حقیقت دارید وبرای همین زندگی با تمام مشکلات و سختی هایش برای شما ارزشی فوق العاده دارد.

نارنجی

شوخ طبعی و بذله گویی بخصوصی را که به ارث برده اید باعث شده محبوب دیگران باشید.دیگران از بودن با شما لذت برده و انرژی مثبت میگیرند.سعی می‌کنید همیشه لیوان را از نیمه پر آن ببینید و با بذله گویی خاص خود محیط را برای انجام کاری مثبت فراهم سازید. آماده کمک به دیگران هستید . رنگین کمان زندگی تان را دوست دارید تا زندگی را برای دیگران نیز زیباتر نمایید

 
جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, :: 19:24 :: نويسنده : parmida

دخترا

بعضی از اونا واقعاً می خونند وقتی میرن سر کتاب تا یکی دو ساعت دیگه کلشونو از کتاب بر نمی دارند . عادت دارند زیر مطالب کتاب خط بکشند که بعدا بخونند!!! …

 

 بعضی هاشون هم که مثلا درس می خونند کتاب جلوشونه چشمشون هم روی کتابه ولی حواسشون یه جای دیگست …

یه عده ای هم هستند که به بهونه اینکه مشکل دارن زنگ میزنند خونه دوستشونو دوستشون هم از خدا خواسته حدود یک ساعت و اندی به طوری که اشک و دود تلفن در میاد برای هم قصه  تعریف می کنند!!!

  و اما پسر ها:

یا درس نمی خونند یا وقتی می خواند بخونند باید حسش بیاد. وقتی حسش میاد که شب امتحانه …

یه کم که درس  خوندند یه موردی پیش میاد و بهش خیره می شوند!!!!!!!!!

و به یه چیزی فکر می کنند بعد انگار که درس خوندند بلند میشند میرن استراحت می کنند بعد از یک ساعت استراحت دوباره میرند میشینند فکر می کنند . وقتی فکرشون تموم شد کتاب را ورق میزنند یه کم براندازش میکنند وزنش می کنند استخاره می کنند برای خودشون تقسیمش می کنند میگند تا ساعت فلان اینقدر می خونم تا ساعت فلان اینقدر بعد میرن استراحت کنند . حین استراحت حسشون  تموم میشه!!!

حال ندارند برند  بخونند ولی چون می دونند فردا امتحان دارند پا میشند میرند سر کتابشون.

همینجور که می خونند هیچی حالیشون نیست چون جای دیگه فکر می کنند(لازم به ذکر است که هیچ وقت در هیچ موقعیتی فکر نمی کنند فقط موقع درس خوندن فکرشون میاد) بعد از نیم ساعت دوباره میرن استراحت، بعد سه ربع استراحت می بینند خیلی دیر شده .دوباره میرنند درس بخونند این بار می خونند یه چیزایی هم یاد میگیرند ولی چیزایی که یاد نمی گیرند را میذارند که فردا از دوستاش بپرسند یه کم به معلمشون فحش میدند می گند اینارو درس نداده . خلاصه آخرش نمیرسند کتاب را تموم کنند فردا میرند میبینند که دوستاشون یه چیزایی می گند که تا حالا به گوششون نخورده بعد اعصابشون خرد میشه اونایی هم که خونده بودند یادشون میره به همین سادگی!!!!

 
پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, :: 17:16 :: نويسنده : parmida

یه پشه اومده بود تو اتاقم
اومدم بزنم تو سرش تا صدا سگ بده
تا منو دید گریه اش گرفت
بهم گفت این رسم مهمون نوازی نیست
من 6 ماه نبودم فکر کردم دم در برام میخوای گاوی گوسقندی چیزی بکشی
توی بی معرفت حتی یه پارچه هم نصب نکردی
دستاشو باز کرد و منو بغل کرد
گفت دلتنگت بودم رفیق
بهش گفتم بیا یه خورده دم گوشم ویز ویز کن...
اصلا صداش مثل لالایی دلنشین بود
الانم چایی و شیرینی و آجیلشو خورده و تخت خوابیده
بیچاره حق داشت خسته راه بود
فردا قراره از خاطرات 6 ماه گذشتش برام بگه...

 
یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, :: 19:51 :: نويسنده : parmida

خو نکن اونو تو دماغ بچه گناه داره خو!!!!!!!

الهیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی!!!!!!!!!!!!

بچه دهنشو وا کرده داره میگه این دیگه کیه؟؟؟!!!!

اه

چرا اعصاب منو بیخود بهم میریزین

به درکااااااااااااااا

ولی این بچه خیلی گوگودیه!!!!!!!!

 
یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, :: 19:28 :: نويسنده : parmida

 
یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, :: 19:18 :: نويسنده : parmida

یعنی ما دخمل خانوما میتونیم به راحتی دنیا رو تصرف کنیم.......واسه همین کارارو دست شما پسرا سپردیم خودمون بریم خرید بعد اخرشم تو کاریی که ما بهتون دادیم حرف اخر حرف ما باشه

 
یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, :: 19:5 :: نويسنده : parmida

الهیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی!!!!!!!!!!!

 
جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, :: 18:23 :: نويسنده : parmida

روزي روزگاري نويسنده جواني از جرج برنارد شاو پرسيد:
«شما براي چي مي نويسيد استاد؟»
برنارد شاو جواب داد:
«براي يک لقمه نان.»
پسره بهش برخورد. پس توپيد که:
«متاسفم. برخلاف شما ما براي فرهنگ مي نويسيم.»
و برنارد شاو گفت:
«عيبي ندارد پسرم. هر کدام از ما براي چيزي مي نويسيم که نداريم.»

 
جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, :: 18:6 :: نويسنده : parmida

یه عکس از عشقم دارم تو ادامه ی مطلب میزارم ولی هرکسی نمیتونه بره ببینه

خو خجالت میکشم بهتون نشونش بدم

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب ...
 
جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, :: 16:43 :: نويسنده : parmida
 
جمعه 17 فروردين 1391برچسب:, :: 23:50 :: نويسنده : parmida

ایندفه تولد یه اقا پسره

و این کارو سخت میکنه

یه زمانی پویای ما هم اینجوری بود

ولی الان بزرگ شده!

پویا جون تولدت مبارک

امیدوارم به ارزوهات برسی(البته به عاقلانه هاشون)

کادو!!!!!

من یه عطر گرفتم

خو دیگه نمیدنم یه پسر چی دوس داره!!

حالا کیک

من خیلی کیک دوس دارم

کیک!!!

 

 

اینم از کیک مخصوص پویا

.

.

.

.

.

.

.

.

.

خب پویا جونم فک کنم تا همینجاشم منو بخشیده باشی امیدوارم تو زندگی اونقد بخندی که دلت درد بگیره البته  دیوونه نشی یهوهاااا!!!

 
پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:, :: 3:52 :: نويسنده : parmida

امروز تفلده

اگه گفتین تفلد کیه؟؟؟!!!!!!

.

.

.

.

.

.

 

تفلد عارفه جونمههههههههههههههههههههههههه!!!!

عارفه جون ببخش دیر شد اجی!!!دیر سر زدم خو!ببخشید دیگه

خو بریم سراغ مهمونی!اره دیگه مهمونی داریم

من کادومو بدم

اینم از طرف منو بچه ها(مال من تو یکی از این جعبه ها بود)

حالا توبت میرسه به......کیک!!!!

من عاشق شمعم(قبول دارم این کیکو خراب کردم)

یه کیکم هس خودم درستش کردم یکم کج شده ولی خوب شده

خب دیگه!

همینا رو هم بوخورین دل درد میگیرین!

راستی داری شمع ها رو فوت میکنی ارزو یادت نره عسیسم

 

 

 

 
چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, :: 18:21 :: نويسنده : parmida

بیماری یخچال گرایی نوعی بیماری روانیست که فرد را تحریک به باز کردن درب یخچال می‌کند ، در حالی‌ که نه تشنه است ، نه گرسنه است ، و نه اصلا میداند که چه می‌خواهد.
از علائم این بیماری این است که فرد از اتاقش خارج میشود سرگردان راه آشپزخانه را در پیش می‌گیرد درب یخچال را باز می‌کند چیزی بر نمیدارد درب را می‌بندد این بیماری به وفور در میان متولدین دهه‌های ،۶۰ و ۷۰ به چشم می‌خورد .

 
سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 23:9 :: نويسنده : parmida

کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست.
مردک روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی از کشیش پرسید:
پدر روحانی روماتیسم از چی ایجاد می شود؟
کشیش هم موعظه را شروع کرد و گفت: روماتیسم حاصل مستی و میگساری و بی بند و باری است.
مردک با حالت منفعل دوباره سرش گرم روزنامه خودش شد.
بعد کشیش از او پرسید: تو حالا چند وقت است که روماتیسم داری؟
مردک گفت من روماتیسم ندارم اینجا نوشته پاپ اعظم دچار روماتیسم بدی است!

 
سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 22:44 :: نويسنده : parmida

ما ایرانیا خدایی اخریشیم

اگه اینا میدونستن رو تابلو چی نوشته بازم با این لذت نگاه نمیکردن

 
سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 22:41 :: نويسنده : parmida

در اوزاکا، شیرینی‌سرای بسیار مشهوری بود.

شهرت او به خاطر شیرینی‌های خوشمزه‌ای بود که می‌پخت.

مشتری‌های بسیار ثروتمندی به این مغازه می‌آمدند، چون قیمت شیرینی‌ها بسیار گران بود.

صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوش‌آمد مشتری‌ها به این طرف نمی‌آمد.

مهم نبود که مشتری چقدر ثروتمند است.

 

یک روز مرد فقیری با لباس‌های مندرس و موهای ژولیده وارد فروشگاه شد و عمداً نزدیک پیش‌خوان آمد.
قبل از آن‌که مرد فقیر به پیشخوان برسد،

صاحب فروشگاه از پشت مغازه بیرون پرید و فروشندگان را به کناری کشید و با تواضع فراوان به آن مرد فقیر خوش‌آمد گفت و با صبوری تمام منتظر شد تا آن مرد جیب‌هایش را بگردد تا پولی برای یک تکه شیرینی بیابد!

صاحب فروشگاه خیلی مؤدبانه شیرینی را در دست‌های مرد فقیر قرار داد و هنگامی که او فروشگاه را ترک می‌کرد، صاحب فروشگاه همچنان تعظیم می‌کرد.

وقتی مشتری فقیر رفت، فروشندگان نتوانستند مقاومت کنند و پرسیدند که در حالی که برای مشتری‌های ثروتمند از جای خود بلند نمی‌شوید، چرا برای مردی فقیر شخصاً به خدمت حاضر شدید.

صاحب مغازه در پاسخ گفت:

"مرد فقیر همه‌ی پولی را که داشت برای یک تکه شیرینی داد و واقعاً به ما افتخار داد.
این شیرینی برای او واقعاً لذیذ بود.

شیرینی ما به نظر ثروتمندان خوب است، اما نه آنقدر که برای مرد فقیر، خوب و باارزش است. "

 
سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 22:29 :: نويسنده : parmida

 
دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 19:28 :: نويسنده : parmida

یک بنده خدایی، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میکرد. نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردی و ساحل طلایى انداخت و گفت :
- خدایا ! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى ؟
ناگاه، ابرى سیاه، آسمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت :
- چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من ؟
مرد، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت :
- اى خداى کریم ! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم !



ادامه مطلب ...
 
دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 17:8 :: نويسنده : parmida

به من قول دادی ...

منو ترک نمیکنی ...

راستی ...

الآن کجایی؟

منبع:کمی تا قسمتی طنز(ایدین)

 
دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 15:45 :: نويسنده : parmida

جامعه ی ما یه مشکل خیلی خیلی بزرگ داره که اسمش هست:

                                                  " کرم یخچال"

این کرم ها  در یخچال رو باز میکنن,مدت ها بهش خیره میشن و بعد در یخچالو میبندن!

 
دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 15:34 :: نويسنده : parmida

الان شما اگه همینطوری بیکار هم نشسته باشید تو خونه
از نظر پدر و مادرتون، بچه همسایه یا بچه فامیل بهتراز شما بیکار میشینه !

 
دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 1:41 :: نويسنده : parmida

پسر: عزیــــــــــــزم!!!

دختر: جووونـــــم!!!

پسر: گــــــــــلِ من!!!

دختر: جانــــم؟؟

پسر: عشــــــقم!!!

دختر: جان؟؟؟

پسر: زندگـــی من!!!

دختر: بله؟؟؟

پسر: نفسِ من!!!

دختر: زهـــرمار! بازم اسمم یادت رفته؟؟؟!!

 
یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:, :: 3:20 :: نويسنده : parmida

میزنه بارون بازم به پشت شیشه

ساعتو نگاه بکن,بازم که شیشه

دوباره غروب شدو دلم گرفته

بزنم باز دوباره,سنگو به تیشه؟

شر شر خیابونا و ناودونارو

کاش میشد بهار بشه واسه همیشه

باز تلاقی کرده چشمام با نگاهت

توی چشمای سیات انگار اتیشه

بیخیال بازی شو بازم میبازم

در مقابل تو دل همیشه کیشه

عاشقا یکی یکی به هم رسیدن

پس چرا قصه ی ما تموم نمیشه؟

عشقه تو کرده نفوذ توی وجودم

گل میتونه بمونه زنده بی ریشه؟

دلمو نگاه نکن آروم گرفته

خدا چشمک زدو گفت مال تو میشه !

شاعر: نسترن قیومی پور

 

 

 
یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:, :: 1:27 :: نويسنده : parmida

- آقازاده هستن؟!!..ماشالا..خدا براتون حفظش کنه..چندسالشونه؟!!..

- بله..کوچیکه شماست!!..شیش سالشه..آوردمش تو مغازه کمکم کنه..

- فکر نمیکنین کار کردن براشون زوده؟...ایشون هنوز توان کار کردن نداره..

- همیشه که با خودم نمیارمش..............آقا آرایشتون تموم شد..مثل همیشه کوتاه کردم..

- دستتون درد نکنه..چقدر تقدیم کنم..

- قابله شما رو نداره .. چهار تومن میشه..البته درست نیست بگم..خودتون که بهتر میدونین..عیدی آقازاده فراموش نشه!!..

 
یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:, :: 1:15 :: نويسنده : parmida

- خانوم!!..این همه مدت کجا بودی؟..نمیگی نگرانت میشم!!..

- ببخش عزیزم..رفته بودم فروشگاه پوشاک همین سرکوچمون!!..تا  حالا بهت گفته بودم چقدر خوش شانشی!!..

- چطور مگه؟!!..

- میگم!!..اولش بزار پیشاپیش روزتو تبریک بگم..اینم کادوت!!..یه دو جین  جوراب از همون رنگ که عاشقش بودی!!

-  خانوم ..آخه یه دو جین جوراب برام خریدی که چی بشه..ببر پسش بده!!

- وا..عزیزم..چرا اینجوری میکنی؟!!..نخریدمش که!!..برنده شدم!!..  فقطم به نیت تو ..این دو تا مانتو رو برداشتمو توی قرعه کشی با لای صد تومن فروشگاه شرکت کردم ..

 

 
شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, :: 23:47 :: نويسنده : parmida

کسی خونه نبود..خودش تنها بود ..زودی بردش تو اتاق..درم از پشت قفل کرد ..محکم بغلش کرد.. بوسش کرد..خیلی دوسش داشت.با خودش گفت یعنی میشه تو ماله من بشی..ولی بعد یدفعه یاده حرفای مامانش افتاد که بهش میگفت ..این به درد تو نمیخوره..یدفعه نبینم باهاش بیرون بریاااا..ولی اخه اونم دوست داشت..مثل مامانش ازین کفش تق تقیا داشته باشه...

 
شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, :: 22:38 :: نويسنده : parmida

1. وقتی به ساندويجی رفتيد ، يک جوری سر دوستتون رو گرم کنيد و بعد که حواسش پرت شد ، نی نوشابه اش را برداشته و گره بزنيد و بعد داخل نوشابه اش قرار بدين ، موقعی که دوستتون خواست نوشابه اش را بخورد ، چهره اش ديدنيه

2. اگر شما بچه کوچک دارين ، سعی کنيد هميشه جلوی کولر عوضش کنيد ، تا بقيه هم از اون بوی خو...ش کمال استفاده رو ببرن

3. چند دقيقه قبل از اينکه به قصد مسافرت از خانه خارج شويد با دوستتان تماس بگيريد و با اصرار او را به خونه تون دعوت کنيد

4. هر وقت کسی براتون جک دسته اول تعريف کرد ، آن را جلوی چشمش برای ديگران تعريف کنيد!

 
شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, :: 22:9 :: نويسنده : parmida

نحوه درس خواندن دانشجوی ایرانی:
ابتدا می بیند که در پاورقی نظریه ای طولانی از کریستام ویلیام خوزئو به همراه بیوگرافی او درج شده و سپس می گوید: نه بابا از این که نمیده ! خود استاد حوصلش نمیشه حتی اسمشو بنویسه چه برسه به سوال دادن.
سوال استاد:
1.نظریه کریستام ویلیام خوزوئو را بنویسید 10 نمره
2.کریستام ویلیام خوزئو در چه قرنی می زیست و در چه سنی از دینا رفت؟ 10نمره

 
شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, :: 20:55 :: نويسنده : parmida

شوهر مريم چند ماه بود که در بيمارستان بسترى بود. بيشتر وقت‌ها در کما بود و گاهى چشمانش را باز مى‌کرد و کمى هوشيار مى‌شد. امّا در تمام اين مدّت، مريم هر روز در کنار بسترش بود. يک روز که او دوباره هوشياريش را به دست آورد از مريم خواست که نزديک‌تر بيايد. مريم صندليش را به تخت چسباند و گوشش را نزديک دهان شوهرش برد تا صداى او را بشنود.
شوهر مريم که صدايش بسيار ضعيف بود در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود به آهستگى گفت: «تو در تمام لحظات بد زندگى در کنارم بوده‌اى. وقتى که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودى. وقتى که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودى. وقتى خانه‌مان را از دست داديم، باز هم تو پيشم بودى. الان هم که سلامتيم به خطر افتاده باز تو هميشه در کنارم هستى. و مى‌دونى چى مي‌خوام بگم؟» مريم در حالى که لبخندى بر لب داشت گفت: «چى مى‌خواى بگى عزيزم؟»
شوهر مريم گفت: فکر مى‌کنم وجود تو براى من بدشانسى مياره!

من بودم همون دیقه مرده رو میکشتم

 
شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, :: 20:46 :: نويسنده : parmida

زن پالتو پوست گرون قیمتی که تازه اون روز صبح از فروشگاه خریده بود رو پوشیده بود و مشغول تماشای خودش تو آینه بود .
دختر نوجوان که تازه از مدرسه برگشته بود نگاهی به مادرش انداخت و با خشم گفت :
مامان میدونی به خاطر اینکه تو بتونی این پالتو پوست رو بپوشی و باهاش به دیگران فخر بفروشی یه حیوون معصوم و بی دفاع و بدبخت و بیچاره چه زجری رو متحمل شده ؟
مادر نگاهی خونسردانه به دخترش کرد و گفت :
خجالت بکش ، این حرفها چیه پشت سر بابات میگی !

نظر یادت نره

 
شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, :: 20:39 :: نويسنده : parmida

یک شب مردی خواب عجیبی دید.او خواب دید دارد در کنار ساحل همراه با خدا قدم میزند. روی اسمان صحنه هایی از زندگی او صف کشیده بودند. در همه ان صحنه ها دو ردیف رد پا روی شن ها دیده می شد که یکی از انها به او تعلق داشت و دیگری متعلق به خدا بود. هنگامی که اخرین صحنه جلوی چشمانش امد،دید که ...

بیشتر از یک جفت رد پا دیده نمیشود. او متوجه شد که اتفاقا در این صحنه،سخت ترین دوره زندگی او را از سر گذرانده است.این موضوع، او را ناراحت کرد و به خدا گفت:خدایا تو به من گفتی که در تمام طول این راه را با من خواهی بود،ولی حالا متوجه شدم که در سخت ترین دوره زندگیم فقط یک جفت رد پا دیده می شود. سر در نمی اورم که چطور در لحظه ای که به تو احتیاج داشتم تنهایم گذاشتی.خداوند جواب داد، من تو را دوست دارم و هرگز ترکت نخواهم کرد.دوره امتحان و رنج،یعنی همان دوره ای که فقط یک جفت رد پا را میبینی زمانی است که من تو را در آغوش گرفته بودم

 
شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, :: 19:13 :: نويسنده : parmida
 
شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, :: 18:55 :: نويسنده : parmida

میخوام بهتون یه روش جدید تقلب یاد بدم شما هم لطف کنین و نظر بزارین افرین بزرگای خوب

اینم از روش کار

 
شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, :: 18:36 :: نويسنده : parmida

و این است چرخه ی قول دادن

نظر فراموش نشه

 
شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, :: 17:6 :: نويسنده : parmida

فیلم هندی ها به گریه دار بودن معروفن ولی با این چیزی که من دیدم ادم  فقط با دیدنشون یه ربع میخنده

 
شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, :: 16:51 :: نويسنده : parmida

دختر : مامان خواستگاری که میخواد بیاد ازم ۲۳ سال بزرگتره
مادر : چی میگی؟ میخوای با یکی همسن بابات ازدواج کنی ؟
دختر : بهم گفته میخواد زنشو طلاق بده
مادر : مگه زنم داره ؟ دختر : آره سه تا هم بچه داره
مادر : وای خدای من ، آخ قلبم !
دختر : ولی خیلی پولداره ، چند تا برج ساخته که یکی از اونا برج میلاده !
مادر : بگو ببینم خیلی دوستش داری ؟!

(نظر یادت نره)